زندگی

زندگی امیدواری

زندگی

زندگی امیدواری

فرارپادشاه

پادشاهی ازسلطنت فرارکرده وگوشه نشینی اختیارکرده بود.
روزی به تنهایی درخارج شهرحرکت میکردَ,سرهنگ متکبرومغروری به اورسیدوپرسید:«ابادی ازکدام طرف است؟»
پادشاه به طرف قبرستان اشاره کردوگفت«ازاین طرف سرهنگ به طرفی که چادشاه اشاره کرده بود نگاه کرد,دید»روی چوبی نوشته«به طرف قبرستان» سرهنگ که عصبانی شده بود؛با چوبی که دردستش بود شروع به زدن پادشاه نمود.پادشاه کتک میخورد ودرعین حال میگفت ؛«بزن که سرمن خیلی گنهکار است» دراین حال شخصی که ازانجا عبور میکرد پادشاه راشناخت فورافریادزد«اقای سرهنگ ایا میدانی که چه کسی را کتک میزنی؟
این مردروزگاری سلطان بلخ بوده است».به محض اینکه سرهنگ؛پادشاه راشناخت ازاشب پیاده شد وعذرخواهی کرد.پادشاه گفت ,نترس حادثه ای اتفاق نیفتاده است .
من مدتها گناهکاربودم وتوسری نخورده بودم.اما امروزبدست توادب شدم.سرهنگ پرسیدچراوقتی که گفتم آبادی رانشان بده قبرستان رانشانم دادی؟گفت آبادی جایی است که تمام مردم در انجا باشند.اینک قبرستان ازهرابادیی,ابدتر است.زیراشهریست که عبورتمام انسانهابه این شهر می افتد.

روبه قبرستان؛دمی خاموش نشین ان سخن گویان خاموش راببین
به همین دلیل مستحب است که هفته ای دوروز (دوشنبه وپنج شنبه)مردم به قبرستان بروندتاازنتیجه کارمردگان عبرت بگیرند وبدانندکه قدرت وعزت کجاست قدرت وعزت نه درقبرستان است ونه درشهرستان قدرت فقط ازخداست .


(میعاد وقیامت شهیددستغیب)
نظرات 1 + ارسال نظر
نسترن شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 17:06 http://yas7189.blogfa.com

میسی یهم سر میزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد